سيال وجود
اي تو سيال وجودم من تو را در خود ربودم
بيتو با هر غم نشستم با تو من غمها زدودم
من كه در اين سير و پرواز
بينفس پرواز نمودم
گر هواي تو به سر بود
زين هوا حرفها شنودم
من مثال يك كمانم
كه به تيري تن خمودم
چون شكست اين ماتم تن
من به منها پشت نمودم
اي خداي خود امانم
بيتو من در خود نبودم
در تمناي حضورت
من به ذكرت لب گشودم
چون صفاي جسم و جانم
اين تويي در تار و پودم
اي تو حافظ يا حفيظم
حفظ من در هر وجودم
چون رها كردي مرا تو
من در اين دنيا كه بودم
از ازل بودي تو آغاز
در همه بود و نبودم
اين چه بود از قصة راز
اين يكي بود آن نبودم
قلب من كردي تو مقلوب
اي تو محبوب وجودم
من تو را در هفت گنجت
در هوايت پي نمودم
چون محمدوار با دل
كن به معراج رهنمودم
چون به دريا هدية آب
چون يه ماهي غرق بودم
گر تو شمس هادي نمودي
من به مولانا حسودم
چون به سهراب ذوق شعري
حجم سبزش را ستودم
شاهدي در قلب حافظ
من به شيدايي فزودم
چون به ليلا اشتياقي
من به مشتاقي سرودم